فاصله
این روزها گاهی مینشینم و به خاطرات فکر میکنم, به تو ,تویی که خاطرات منی... این روزها که من از تو دورم و تو از من دورتر, فکر میکنم که.........که دلم برایت تنگ شده! و تا به حال فکر کردی چه کشف غریبی است این دل! میبینی این روزها که سنگ روی سنگ بند نمیشود من باز هم سنگ تو را به سینه میزنم!؟ سنگ دوریت را!!!! این روزهای تلخ بی انتها و این شب های دور از من ....راستی چه میکنی در این دوریها؟ تو هم دلت برایم تنگ میشود ؟ تو هم یادم میکنی؟ تو هم برایم مینویسی؟ وای که لعنت به این فاصله ها که تو را از من گرفت... چقدر.. چقدر از فاصله ها دلگیرم وچقدر تو از من دلگیر تر! یادت است هیچگاه گریه نمیکردم؟! این روزها که آسمان هم بغضش را نمی شکند, من گریه میکنم! اما هنوز نمیدانم اشک هایم را در کدام سبو بریزم که دست محبتت نشکند ش!؟ وای که چقدراین جام دوری تلخ است چقدر دلم برای شمدانیهایت تنگ شده, برای عطر نفست, برای نگاه گرمت ,برای بودنهایمان.... برای عشق!!!!! آه! عجب جمله تلخی بود برای عشق... عشقمان! عشق از دست رفته ... نه ببخشید فراموش شده!!! آه که اگر زمانه را شرفی بود شرافتش را زیر سوال میبردم, او که هیچ چیز نمیداند نه از بوسه هایمان و نه از هماغوشی هایمان! چرا دلش برایمان نمی سوزد چقدر سنگدل است, چقدر بی رحم.... آه ای دور دست های فراموش شده ام ای درختان اساطیری چند گذریست مرا نمی خوانید, انگار من هم غریبه شده ام!!!! دیگر کسی نمیگوید "چه کسی بود صدا زد سهراب؟" , که من بدوم دنبال کفشهایم تا به تو برسم به تویی که...به تویی که مرا گم کرده ای... نمی دانم شاید من تو را گم کرده ام... ولش کن ,دیگر نه تو دلت هوایم را میکند و نه من دلی برایم مانده که هوایی شود, آخر دلم بزرگ شده هوای بچگی و عشق های کودکی پریده از سرش, دیگر بوی قورمه سبزی نمیدهد, دیگر هوای تو از سرش نمیگذرد! اما آه از این خاطرات ,نفرین به بازی های کودکی, مپرس چرا! که تو را بسی دلتنگم ,بسی بیقرار, بسی تشنه ... نه!...از من مپرس چرا یادت هنوز با من است؟؟؟!!! که هر چه کنم قصه ی عشق از یاد من نمیرود